روزهای زندگی من

هی فلانی! زندگی شاید همین باشد

روزهای زندگی من

هی فلانی! زندگی شاید همین باشد

و زندگی همچنان جریان دارد...

بالاخره ۱۲ آگوست ساعت ۴ صبح٬ دقیقه ۹۰ خودمو رسوندم فرودگاه و اومدم اینجا دوباره.

پری روزم با لی( این دختر چشم بادومیه) رفتیم یه جاب یوسیت-پرفو٬ جاب که خیلی خوب انجام شد٬ تجربه خوبیم برای من بود٬

بعدشم احمد اومدو ۳ تا ران پرفو رفتیم٬ نفری یکی رسید٬ در کل خوش گذشت.

ولی هوا گرم بووووووودا !

عکسشم دارم ولی نمیدونم کجا باید آپلود کنم تا بتونم اینجا نشون بدم.

 

 

تفاوت

الان خونم. تفاوت یعنی بارون٬ یعنی قورمه سبزی٬ یعنی یعنی هوای خوب٬

یعنی زندگی دیگه خشن نیست٬ یعنی مجبور نیستی ۶:۳۰ صبح از خواب بیدار شی !

نفس راحت.

در راه برگشت

دیگه بالاخره وین امروز برگشت و من پرزنتیشنمو دادم و خیالم راحت شد.

این چند روزم که یه خورده با لویس شکراب شده بودم ٬ امشب سر شام به شوخی بهش گفتم لویس دلم برات تنگ میشه !

اونم سریع برگشت گفت:‌ حتما همینطوره !

فردا:‌ مسقط - دبی - تهران ٬‌ به امید خدا

Raah !