روزهای زندگی من

هی فلانی! زندگی شاید همین باشد

روزهای زندگی من

هی فلانی! زندگی شاید همین باشد

راهی دراز...

فردا داریم با این پسره کانادایی که خیلیم اخلاقش باحاله میریم پتروگاز که ۶ ساعت تا اینجا راهه !

من که هیچ کاری نکردم واسه این جاب٬ همشو این پسر خوبه انجام داد٬ منم داشتم رو ال.ام.اسم کار میکردم.

لعنتی برک اوتم الکی داره عقب میفته همینجوری٬

میبینی توروخدا

قطب منفی !

قطب منفی خیلی بده!

توضیحش به خودم مربوطه

آخر چیزای عجیب غریب !

بعد ۳ روز بالاخره از این ریگ تماس گرفتن که بیاین جاب.

منم با اودقن٬ این دختر فرانسویه رفتیم برای این آر.اس.تی.

و مشکلات شروع میشود:

- اول که رسیدیم من از دور دیدم تراک چپکی پارک کرده٬ گفتم این دیگه چه مدلشه! رفتیم جلوتر دیدیم تراک روی یه تپه کوچولوی ماسه ای گیر کرده٬ خلاصه با یه چیزی کشیدیمشو در اومد.

- صبح اومدیم لاگ بگیریم٬ ران این هول٬ ۲۰۰ متر رفتیم پایین یهو وینچ ایستاد٬ کامپیوتر خاموش شد٬ ویف شات داون٬ ژنراتور خاموش٬خلاصه شد مثل تو فیلما که همه بلاها یهو سر آدم میاد. من که جفت کرده بودم خداییش.

 خلاصه زنگ زدیم فهودو یه دونه ژنراتور دیگه فرستادنو بعد ۵ ساعت دوباره ران این هول.

- با بدبختی خودمونو رسوندیم ۳۳۷۲ متری٬ تو این چاه افقی٬ یهو تله متری ارتباطش قطع شد. حالا بیا اینو جم کن !

 خلاصه زنگ بزن اینورو اونور با تست ۲۰۰۰ تا ایده مشکل بعد ۴ ساعت حل شد.

 ولی تجربه خوبی بود٬ علیرغم سختیش.

فشار

دو روز پیش لویس بهم گفت باید بری یه جاب آر.اس.تی پمپ داون.

یه روز کامل وقت گذاشتم و همه چیزو حاضر کردم؛ ساعت ۷ شب اومدم با لویس بریف کنم٬ به خاطر اینکه زنگ نزده بودم یه چیز ساده رو بپرسم شروع کرد سروصدا و .....

خلاصه اعصابم خورد شد و حسابی فشار اومد روم.

جابم از اون مدلای خفن یعنی ۲۰۰۰ متر حفاری افقی اونم پمپ داون ! ساعت ۵:۳۰ صبحم باید راه میفتادم. فقط دعا میکردم جاب یه ساعت تاخیر داشته باشه.

الان که دارم اینو مینویسم٬ از اون موقع اونا به یه مشکلی خوردن که هنوز گیرن

من در اینجا رسمن از خدا تشکر میکنم